کد مطلب:292469 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:180

حکایت هفتاد و ششم: سید محمد باقر قزوینی

سیّد فقیهان جناب سیّد مهدی قزوین ساكن در حله سیفیّه، به طور شفاهی و كتبی به من خبر داد و گفت: پدر روحانی و عموی جسمانی من مرحوم سیّد محمّد باقر از نسل مرحوم سیّد حمد حسینی قزوینی به من خبر داد و فرمود: من روز در صحن می نشستم و در صحن و اطراف آن كسی از اهل علم نبود به جز یك نفر از روحانیون معمّم كه از مجاورین عجم بود و در مقابل من می نشست. در بعضی از كوچه های نجف اشرف شخصی بزرگ را دیدم كه قبل از آن ندیده بودم و بعد از آن هم ندیده ام با آنكه اهل نجف در آن روزها در شهر محصور بودند و یكی از بیرون، داخل شهر نمی شد. وقتی مرا دید ابتدا فرمود: «روزی می رسد كه تو بعد از مدّتی به علم توحید می رسی.»

سیّد بزرگوار برای من گفت و به خط خودش هم نوشت كه عموی گرامی اش بعد از دادن این مژده در شبی از شبها در خواب دید كه دو ملك بر او نازل شدند و در دست یكی از آن دو چند لوح است كه در آن چیزی نوشته و در دست دیگری ترازو است و مشغول شدند به گذاشتن لوحی در هر كفه ی ترازو و با هم موازنه می كردند آنگاه آن دو لوح متقابل را به من نشان می دادند و من آنها را می خواندم و همچنین تا آخر الواح. پس دیدم كه آنها درباره عقیده هر كدام از یاران پیامبر و اصحاب ائمّه: و عقیده یكی از علمای امامیه از سلمان و ابوذر تا آخر نوّاب اربعه از كلینی و صدوق ها و شیخ مفید و سیّد مرتضی و شیخ طوسی تا دایی علامه او، بحرالعلوم جناب سیّد مهدی طباطبایی و بعد آنها از علماء مقابله می كنند.

سیّد فرمود: من در این خواب به عقاید جمیع امامیه از یاران و اصحاب ائمه: و بقیه علمای امامیّه آگاه شدم و بر رازهایی از علوم احاطه پیدا كردم كه اگر عمر من، عمر نوح(ع) بود و این قسم از شناخت و معرفت را درخواست می كردم احاطه به ده درصد آن نیز احاطه پیدا نمی كردم و این علم و معرفت بعد از آن نصیبم شد كه آن ملك كه در دستش میزان بود به آن ملك كه لوح در دستش بود گفت: لوح ها را به فلانی بده زیرا كه ما مأموریم كه لوح ها را به او بدهیم. آنگاه صبح كردم در حالیكه در معرفت علامه ی زمان خود بودم. بعد از خواب بلند شدم و نمازم را خواندم و تعقیب آنرا بجای آوردم. ناگهان صدای كوبیدن در را شنیدم. پس كنیز بیرون رفت و كاغذی با خود آورد كه برادر دینی ام شیخ عبدالحسین فرستاده بود و در آن اشعاری نوشته بود كه به وسیله آن مرا مدح كرده بود. دیدم كه بر زبانش تعبیر آن خواب به طور مختصر جاری شد كه خدایش الهام كرده بود و یكی از ابیات كه در آن شعر آمده این است:

ترجو سعاة فالی الی سعادة فالك

بك اختتام معال قد افتتحن بخالك